آخر شب ، از خودمون باید بپرسیم ، آیا امروز همونی بودیم که میخواستیم ؟
آیا امروز به چیزایی که میخواستیم رسیدیم ؟
آیا هر آنچه داشتیم برای هدف خود خرج کردیم ؟
.
..
...
خیر
آخر شب ، از خودمون باید بپرسیم ، آیا امروز همونی بودیم که میخواستیم ؟
آیا امروز به چیزایی که میخواستیم رسیدیم ؟
آیا هر آنچه داشتیم برای هدف خود خرج کردیم ؟
.
..
...
خیر
یکم استرس داری ! ذهنت همش اعداد رو مرور میکنه ! یه قطره عرق از روی پیشونیت میفته زمین
پاتو به آرومی میزاری روش ...
یهو چیزی میبینی که باور نمیکنی !!!
دوباره امتحان میکنی ! بازم همون عدد رو نشون میده
حس فوق العاده ای پیدا میکنی چون به فراتر از چیزی که میخواستی رو بدست آوردی .
سلام عزیزم
خیلی خیلی خوشحالم چون نتیجه گرفتم .
یادتونه هفته گذشته ، بعد از پروسه ،2 هفته ای اومدم و گفتم این پروژه وزنی نتیجه نداد و باید راه دیگه ای رو انتخاب کنم .
خب این دفعه روی تغذیه تمرکز کردم ! و در کمتر از یک هفته فراتر از چیزی که میخواستم نتیجه گرفتم
هدفم رسیدن به وزن 85 کیلوگرم بود اما فقط در کمتر از یه هفته ، امشب 84 کیلوگرم رو تجربه کردم !
میدونی این یعنی چی ؟
یعنی واسه رسیدن به هدفم حتی از زمان هم پیشی گرفتم و حتی فراتر از چیزی که میخوستم رو بدست آوردم !
در صورتی که در پروسه اولیه با شکست مواجه شدم !!!
داشتم فک میکردم این موضوع چقد تو زندگی اتفاق میفته ولی ما هیچ وقت راه دیگه ای رو انتخاب نمیکنیم و فقط منتظر معجزه هستیم
وقتی مامانم اینو فهمید بهم گفت سینا چیزی که تورو متمایز میکنه اراده آهنین تو هست . ( قراره واسم جایزه هم بخره :)))) )
این حرفش منو یاد استفان دونده آفریقایی که قهرمان دو و میدانی المپیک هم هست انداخت :
" یه اراده قوی ، بر همه چیز غلبه میکنه حتی بر زمان "
خلاصه به افتخار این پیروزی خودم رو به نوش جان کردن یه بستنی قهوه همراه با شیر دعوت کردم ! آخ که چقد چسبید .
فعلا واسه کاهش وزن برنامه ای ندارم و میخوام چند روزی ریکاوری کنم تا واسه تابستون 80کیلو بدست بیارم .
***
راستی قرار بود امشب درمورد تحصیلی و برنامه امتحانی صحبت کنیم ولی واقعا نشد چون خیلی سرم شلوغ بود .
فردا مامان و بابام ( زن و شوهری ) این چند روزو میرن مسافرت ! منم تنها میشم :))
خلاصه از فردا به مدت چند روز زندگی مستقل رو تجریه میکنم ، این فرصت خیلی خوبیه که آدم از پس کارای خودش تنهایی بربیاد . چون در آینده خیلی نزدیک میخوام کلا مستقل بشم .
یه اتفاق خوب دیگه که همین الان افتاد پسر عموی گلم ( عباس ) رو ملاقات کردم در صفحات مجازی . دوس دارم ازش حرف بزنم چون از کسایی هست که روم تاثیر میزاره . کنکوری هست و رشته انسانی . از برادر هم بهم نزدیک تره و کلا خیلی میخوامش .
***
این چند روز چون دانشگاه تعطیله بیشتر میتونم پست بزارم و خاطره بسازم
یه داستان خوب خوندم و تقدیمت میکنم . :)
"امت فاکس"،نویسنده و فیلسوف معاصر ایرلندی، در اولین سفر خود به آمریکا برای صرف غذا به رستورانی رفت.
او در گوشه ای به انتظار پیش خدمت نشست اما کسی به او توجه نمی کرد؛ ازهمه بدتر افرادی که بعد از او وارد شده بودند همگی مشغول خوردن بودند!
پس از چند دقیقه با ناراحتی از مردی که بر سر میز مجاور نشسته بود، پرسید:من ۲۰ دقیقه است که اینجا نشسته ام؛ چرا پیش خدمت به من توجه نمی کند درحالیکه همه مشغول خوردن هستند و من در انتظار نشسته ام؟
مرد پاسخ داد: اینجا سلف سرویس است؛ به انتهای رستوران بروید هرچه می خواهید در سینی بگذارید پول آن را بپردازید و غذایتان را میل کنید.
فاکس بعدها دراین خصوص نوشت:"احساس حماقت می کردم؛ وقتی غذا راروی میز گذاشتم ناگهان به ذهنم رسید که زندگی هم در حکم سلف سرویس است؛ همه نوع رخداد، فرصت، موقعیت، شادی و غم در برابر ما قرار دارد. درحالیکه اغلب ما بی حرکت روی صندلی خود چسبیده ایم و آنچنان محو این هستیم که دیگران در بشقاب خود چه دارند و دچار شگفتی شده ایم که او چرا سهم بیشتری دارد! که هرگز به نظر نمی رسد خیلی ساده از جای خود برخیزیم وببینیم چه چیزهایی فراهم است؛ سپس آنچه را می خواهیم برگزینیم.
شاد باش ^_^
از بچگی عاشق بازی گلف بودم
گلف بازی ثروتمنداس ، تیم مورد علاقم TIGER WOODS هست که خیلی معرکه هستن . یه روزی باهاشون بازی میکنم و میبرم
چطوری عزیزم ؟
خودم الان عالی هستم ، یکم مونده تا امتحانات ترم شروع بشه ، واسه همین گفتم بیام باهم یکم حرف بزنیم و خاطره بسازیم :))
امروز رفتم مرکز مشاوره . خب تو پست های قبلی بهش اشاره داشتم که سه جلسه با آرزو مشاوره داشتم و خیلی موثر بود . امروز هم در نبود اون با مشاوره تحصیلی قرار ملاقات داشتم . آقای دکتر عباسی مشاوره تحصیلی بودن که من اصلا ایشونو نمیشناختم ولی خب جسورانه دوست داشتم که باهاش آشنا بشم .
خلاصه ساعت 12:30 قرار داشتیم و مثه همیشه من 15 دقیقه زودتر رسیدم اما ایشون با 10 دقیقه تاخیر 12:42 اومد . برخورد نسبتا گرمی داشت .
بدون مقدمه شروع کردیم و من پلن علمی رو واسه ایشون عرض کردم و کلی سوال طرح کرده بودم .
بیس سوالاتم همه مربوط به اپلای میشد . یعنی از المپیادهای دانشجویی بگیر تا نخبگان و استعدادهای درخشانو ... اینا رو همه روی میز گذاشته بودم تا ازش اطلاعات جذب کنم .
البته دکتر متاسفانه اطلاعات زیادی در مورد اپلای نداشت اما کلی بهم استاد و متخصص معرفی کرد ( حتی با آدرس ) تا از اونا بپرسم .
واسم خیلی جالب بود که با یه ملاقات کوچیک این همه اساتید و دکتر پیدا کردم . به قولی از یه دکتر انشعابی به بقیه شکل گرفت .
دیگه اینارو که صحبت کردیم . موضوع دیگه رو پیش کشیدم ، اونم برنامه ریزی بود . خودش خیلی مایل بود که از اول ترم میرفتم پیشش ولی خب من آشنا نبودم خب -___-
اما بازم شانس با من بود و این بار برنامه ریزی امتحانی رو باهم بستیم . کلی باهم بحث کردیمو واسم برنامه نوشت . این برنامه نوشتن و صحبتاش خیلی منو یاد کنکور ایران ( خدا بیامرز ) انداخت .
درنهایت هم لینک خوبی باهاش زدم و اتاق خصوصیش رو هم بهم معرفی کرد تا اگه سوالی بود خدمتش برسم .
****
چند روزی هست خیلی شیک ورزشم رو دنبال میکنم و باشگاه میرم ، احساس خوبی بهم دست میده امیدوارم موقع امتحانا هم ادامش بدم .
خیلی هم دوست دارم صبح ها ورزش صبحگاهی برم اما بیدار نمیشم که نمیشم ( چون دیر میخوابم 5 صب حدودا )
دوست داشتم آخر هفته به آرزو ایمیل بدم و یکم از شرایطم واسش بگم ، خیلی خوب گوش میکرد به حرفام و نظر معقولانه میداد . احتمالا پنجشنبه این کارو انجام بدم . نمیخوام لینکی که باهاش داشتم بسته بشه
نکته جالب هفته این بود که دیشب در یه حرکت عجیب غزاله پیشنهاد مقاله دادن رو بهم داد :))) واسه خودم خیلی جالب بود که میخواد مقاله بده و جالب تر اینکه منو هم شرکت بده تو ریسرچش ! حالا بعد از امتحانا بیشتر روش کار میکنیم ( یه حسی بهم میگه امسال یه مقاله میدم )
****
پروژه کاری انروید رو هم شروع کردم ، کلی اطلاعات و آموزش مهیا کردم که میخوام در طول امتحانات بخونمشون و تابستون چندین تا برنامه منتشر کنم . فک کن بازی مورد علاقم میتونم بسازم ^__^ چقدر لذت بخشششششش
شب بخیر عزیزم
درود
امیدوارم عالی باشی
دوستان پروژه کاهش وزن که دو هفته پیش تعیین کرده بودم متاسفانه با شکست رو به رو شد .
واسه همین عنوان مطلب رو شروع دوباره گذاشتم
خب یاد گرفتیم که از هر شکستی باید تجربه رو کسب کنیم . واسه همین اندفه به جای مقایسه وزن ، روی عوامل هدف میزاریم .
مهمترین عامل واسه کاهش وزن تغذیه است . البته ورزش هم مکمل خوبیه
هدف این بار : کالری دریافتی 1200 کیلو کالری در روز می باشد .
Hi
امیدوارم بهترین باشی ، یعنی هر وقت میخوری زمین ، تند و سریع پاشی .
امروز آخرین روز مشاوره من بعد از سه جلسه بود .
راستی اسم مشاورم آرزو هست .
موفقیت ، پاستیل نیست که بری مغازه یه هزینه کنی و بعدش داشته باشی !
بهتره بگم هزینه موفقیت صبر و پشت کار براشه .
خلاصه چون انتقالش دادن به شهرشون ( شاهرود ) دیگه نمیتونست کاری کنه و واسه همین مشاوره منم به پایان رسید .
آخر سر شماره و ایمیلشو گرفتم که باهاش در ارتباط باشم .
نکته جالبی که آرزو واسم داشت این بود که از نظر آکادمیک خیلی شبیه من بود . ینی تا من یکم از آپلای و اینا میگفتم در پاسخش میگفت " منم دقیقا مثه تو بود سینا .... " و همین آدم کسی هست که تا حالا چندین کتاب نوشته و ترجمه کرده !
واقعا من نمیدونستم اینقدر معروفه وگرنه اینجوری باهاش نمیحرفیدم . اگه دوست داشتم واست کتابشو هو میزارم بخونی .
امروز کلا روز پر اتفاقی واسم بود . مهمترین هاش : کاندید شدن در انحمن علمی رشته برق دانشگاه - امتحان دادن مهارت های تربیت بدنی .
همچنین با رتبه 87 کارشناسی ارشد گفت و گو کردم . ( این مشاوره ها خیلی بهم کمک کرده که با افراد مطرح لینک بزنم و این خیلی مهمه )
حدود 30 دقیقه باهاش حرف زدم و کلی اطلاعات گرفتم . مقالش داره اکسپت میشه . توصیه داشت عضو باشگاه پژوهشگران جوان بشم . چون واسه اپلای هم تاثیر گذاره .
**هرروز در پی یادگیری و مهارت های زندگی هستم*»
**مسیر زندگی من سرسبز است چون افکاری سر سبز و مثبت وامید بخش دارم**
**بخشش به زندگی من برکت میدهد**
**در لحظه لحظه زندگی من بهاری جاری است**
**خوشحالم همه چیز در راه والاترین خیر و صلاح من پیش می رود**
**در امور زندگیم تعادل برقرار است**
**من در همه جنبه های وجودیم سلامتم**
شاد باشید
پسر بچه فقیری وارد کافی شاپ شد و پشت میز نشست.
خدمتکار برای سفارش گرفتن به سراغش رفت. پسر پرسید:
بستنی شکلاتی چند است؟
خدمتکار گفت 50 سنت.پسرک پول خردهایش را شمرد بعد پرسید بستی معمولی چند است؟
خدمتکار با توجه به این که تمام میزها پرشده بود و عده نیز بیرون کافی شاپ منتظر بودن با بی حوصلگی گفت :35 سنت
پسر گفت برای من بستنی معمولی بیاورید.
خدمتکار بی حوصله یک بستنی از ته مانده های بستنی های دیگران آورد و صورت حساب را به پسرک دادو رفت،
پسر بستنی را تمام کرد صورتحساب را برداشت و پولش را به صندوق پرداخت کرد و رفت..
هنگامی که خدمتکار برای تمیز کردن میز رفت گریه اش گرفت ،پسر بچه درروی میز در کنار بشقاب خالی 15سنت انعام گذاشته بود در صورتی که میتوانست بستنی شکلاتی بخرد.